محل تبلیغات شما

هر کس بهتماشایی رفته‌ست به صحرایی

ما را کهتو منظوری خاطر نرود جایی


یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند

هر کو بهوجود خود دارد ز تو پروایی


دیوانه‌ی عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

کان جانتواند رفت اندیشه‌ی دانایی


امّید تو بیرون برد از دل همه امّیدی

سودای توخالی کرد از سر همه سودایی


زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش

 آن کش نظری باشد با قامت زیبایی


گویند رفیقانم در عشق چه سر داری

گویم کهسری دارم درباخته در پایی


زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده

تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی


در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست

بیم استکه برخیزد از حسن تو غوغایی


من دست نخواهم برد الّا به سر زلفت

گردسترسی باشد یک روز به یغمایی


گویند تمنّایی از دوست بکن سعدی

جز دوستنخواهم کرد از دوست تمنّایی

حافظ/ روضه خلد برین خلوت درویشان است

مولانا/مرغ باغ ملکوتم

حافظ/ سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌ کرد

تو ,سر ,دوست ,جایی ,برد ,نخواهم ,تو منظوری ,که تو ,خاطر نرود ,نرود جایی ,کرد از

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فیزیک نظری *-*نمک شهر*_* کلاب باران WORLD Science merlackressi nestdenticu فروشگاه ملیس شاپ موبو موبایل وێبلۆگی محەمەد دانشگەر asphomawhi