صدایت می کنم هردم جوابم را نخواهی داد
دل دیوانه مرا دوباره جان نخواهی داد
به هرجا روم دیگر دلم آرام نمی گیرد
زعشق و خاطرات تو دگر سامان نمی گیرد
تو ای یارم بدان جانم که من بی تو چه بی تابم
گهی تنها برای تو سرود عاشقی خوانم
دلم جز تو برای خود دگر یاری نمی خواهد
نه دلداری،نه غمخواری،دگر یاری نمی خواهد
شدم مجنون ولی گریان،شدی لیلی ولی پنهان
میان مردمان شهر شدیم عاشق ولی حیران
تو همان باده نابی و همان درد شراب
تو همان نغمه ای هستی که کرده مرا خراب
تو ,نمی ,ولی ,مرا ,ای ,دگر ,یاری نمی ,مجنون ولی ,خواهدشدم مجنون ,نمی خواهدشدم ,ولی گریان،شدی
درباره این سایت